¸.•**• رویـــــــــای خاطـــــــرات •**•.¸

با توأم ای رفته از دست، هر کجا باشم غمت هست

وقتی میدانید یک نفر دوستتان دارد 

وقتی میدانید حضورتان مهم است

حتی در حد چند ثانیه...

وقتی میدانید اگر بی خبرش بگذارید 

خود خوری میکند...

وقتی همه ی این ها را بهتر از خودش میدانید

پس چرا یکهو غیبتان میزند؟!

چرا میروید و دیگر خبری ازتان نمیشود؟!

پیش خودتان چه فکری میکنید؟!

لابد میگویید مشکل خودش است 

میخواست دوست نداشته باشد...!!

اینطور که نمیشود جانم! مثل این میماند که 

تو با هزار امید و آرزو پیش دکتر بروی 

بعد دکتر بگوید من کار دارم

 میخواستی مریض نشوی...!

میبینی...؟! همین قدر درد دارد!!! 

نوشته شده در سه شنبه 16 آذر 1395برچسب:,ساعت 22:53 توسط M| |

گیرم که من نگویم

لطف خودت نگوید؟

کین خسته چند نالد

هر شب بر آستانم؟

 

نوشته شده در یک شنبه 14 آذر 1395برچسب:,ساعت 20:28 توسط M| |

 

نوشته شده در یک شنبه 14 آذر 1395برچسب:,ساعت 19:54 توسط M| |

تنهایى راه رفتن سخت نیست … !


ولى وقتى ما این همه راهو با هم رفتیم،


تنهایى برگشتن خیلى سخته … 

نوشته شده در یک شنبه 14 آذر 1395برچسب:,ساعت 19:49 توسط M| |

باور کن 

من هم آنقدر

رویاهای رنگی کشیده بودم

که مداد مشکی ام

هیچوقت تراشیده نشد...

 

نوشته شده در یک شنبه 14 آذر 1395برچسب:,ساعت 19:43 توسط M| |

فصل ها پشت سر هم می آیند می روند و تمام می شوند

اما تمام شدنی نیست

فصلِ رفتن تو

و

تنهاییِ من … 

نوشته شده در یک شنبه 14 آذر 1395برچسب:,ساعت 19:27 توسط M| |

گاهی نه آشنا درد را می فهمد


نه حتی صمیمی ترین دوست


گاهی باید تنهایی ، درد را فهمید


تنهایی ، خلوت کرد

تنهایی، آرام شد

و ‌تنها خدا می داند


چه می گذرد در دلت . . . 

نوشته شده در یک شنبه 14 آذر 1395برچسب:,ساعت 19:22 توسط M| |

اگر يک نفر

 هر آنچه که 

از درونش برمي آيد را بنويسد

 بي شک از درون او

 کسي رفته است...

 

نوشته شده در جمعه 5 آذر 1395برچسب:,ساعت 10:14 توسط M| |


Power By: LoxBlog.Com